بسم الله
اینجا هوا دلگیر است از نوع سرخش
اینجا دلی بی قرار است از رنگ غربت
اینجا چشمانی خیس است به رنگ فرج
اینجا شب قدر است به رنگ نجف
اینجا بنده ای بی قرار است به رنگ بخشش
اینجا گناهکاری مجنون است به قیمت گذشته اش
اینجا مخلوقی است با روی سرخ و با درد غربت که دعایش فقط فرج است
و برات امیدش نجف و چشمانش خیس از گذشته سیاهش که فقط دلش به بخشش تو پلک میزند
آمده ام که بگویم هستم در این عالم هستی که جز تو نیست خالقم
میرم،اما وقتی که به العفو بنده گناهکارت لبیک بگویی
در بین این همه نا محرمان تو می دانی و بس
تو اگر بخوای ...
ای سراسر عشق بی همتای من
امیدم را نا امید نکن...
فقط تو را میخوانم که جز تو نیست هیچ کس
نگاهت را با چشمان سیاهم به آمرزش بی معرفتی هایم میدوزم
ای رفیق بی همتای من مرا با همه بدی هایم ببخش
الهی العفو به حق خودت
این دل سیاه من و اون همه مهربانی تو...
وجودم آرام است،چون تو خدایی و من بنده...
هر چه باشم خلق تو هستم...
الهی غلط کردم...
توبه توبه توبه...
یا محمد و علی
ذکر اخر فراموش نشه
پرچم پروازش ادامه دارد
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
به قلم یک امُلیسم :
محمد یگان
سلام اقا...
شرمنده که این قدر با جسارت حرف میزنم...ولی دیگه به اینجام رسیده..داره از حلقم میزنه بالا...
اقا اینجا هیچکس منتظر شما نیست...همش چرت و پرت به خدا...
اقا من چی بگم خودت داری میبینی که...میدونم به خاطر منو امثال من قلب رئوفت میشکنه...چشمای قشنگتو خیس میکنیم...ولی قلب مهربونت نمیزاره یه لحظه هم مارو تنها بزاری...به خدا نمیخوایم ولی میشه...
به خدا شرمنده ایم...اره..اره..میدونم...که چرا همش میام میگم شرمنده ایم...هیچ وقت نیومدم بگم اقا من سربلندم...سربلندم به خاطر اینکه دوست دارم و برای اثباتش این کارو این کارو کردم...چون همیشه خواستیم تو این فاز باشیم...همیشه به خودمون گفتیم اخ اخ چه حالی میده وقتی میگیم اقا بیا...همیشه غلط پشت غلط...یه بار نشد بیام بگم اقا من دیگه اون کارو انجام نمیدم که به خاطرش ازم ناراحت میشدی...اینقدر بدبخت شدیم که انتظار واسمون شده یه فیلم و سریال..که دوسش داریم و هر روز و شب پیگریش هستم ولی اگه نباشه هم اصلا ناراحت نیستیم...یعنی یه جورایی چطوری بگم مهم نیست...اقا اینجا خیلی ها یعنی بیشتر از خیلی ها اینقدر غرق شدن تو این دنیا که اصلا نمیدونن شما هستی نیستی...باید باشی نباشی...باید بیای نباید بیای...اقا داری میبینی..خسته شدیم به خدا...اقا اینجا به بهونه تولد شما هر غلطی میخوان میکنن...به بهونه شما مست میکنن...به بهونه شما میرقصن...به بهونه شما ...به بهونه شما پارتی میگرن...
به بهونه روز میلاد شما هر کاری میکنن به جز کاری که شما دوس دارید...
اگه حال کردی بقیشو هم بخون..اگه
بسم الله
وقتی شنیدن طرح سنم یا همون طرح نسبت راه افتاده برای اینکه عقب نیوفتن برای مقابله با این طرح با جلساتی که در مراکز مخفی خودشون برگزار کردن طرح جامعه تر و عملی تر راه برای تزریق به جامه خودشون اماده کردن...
طرح بیا منو اره(همون من راضی ام) این طرح شامل جامعه خودشون میشه وبرای اینکه در این طرح حضور واقعی داشته باشن باید شرایط خاصی رو در خودشون ببینن....از قبیل:
پوشیدن کفشهای یا صندلهایی که نما ظاهری پا کامل دیده شود
(حد مجاز بدون جوراب)
شلوار کاملا جذب به طوری که راه رفتن خیلی سخت باشد،دامن و شلوار های گشاد نخ نما هم سفارش میشه (حد مجاز تا ساق پا)
جایگزینی پیراهن به جای مانتو به طوری که تمام اندام به طور کامل قابل روئت باشد(حد مجاز تا شکم وآستین ها تا آرنج)
آرایش کامل و استفاده کردن از لوازم ارایشی مرغوب به دلیل نور خورشید و نماسیدن آن(حد مجاز 90 درصد)
استفاده از یک تیکه پارچه برای سر کردن(حد مجاز سایز 2در2)
استفاده از ماشین های کولر دار(حد مجازی ندارد راحت راحت باشید
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
پیر مرد، یک کفن آسوده بود
کودکِ ول رفت
دو زانو نشست ...
مست مست
گفت آیا فرصت تعلیم هست؟
گفت هست!
گفت که چیست برازنده ی یک بالا مرد؟
گفت درد...
گفت که چیست ای همه فرزانگی؛ راست ترین راستی زندگی
ناگهان از شاخه ای افتاد برگ
گفت مرگ!!
زندگی شیرین است اگر شیرینش کنیم و تلخ میشود اگر تلخش کنیم...
و به همین سادگی است زندگی...
یا محمد و علی
ذکر اخر فراموش نشه...
پرچم پر میزند همچنان...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
مارا فراموش کردید...
http://www.shiaupload.ir/images/39809940984936197918.jpg
یا محمد و علی
ذکر اخر فراموش نشه
پرچم خاکی شده است...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
آن شب که ماه نوحه می خواند و آسمان می گریست
غربت علی در اشک خونین فاطمه معنا شد
یا محمد و علی
ذکر آخر فراموش شدنی نیست
پرچم ارغوانی شده
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
تو خیابون داشتم راه میرفتم دیدم هر کاری میکنم نمیتونم چشمامو ببندم
از این همه زیبایی و خوشگلی این دخترهایی که از کنارم رد میشن...
رفیقم گفت لامستب چرا اینقدر زوم میکنی...خاک تو سرت...
گفتم بابا جان...داداش...چرا خودتو زدی به نفهمی؟این بنده های خدا واسه عمشون که خودشون تا دسته آرایش نکردن...
واسه منو تو هست که اینقدر خودشون به زحمت انداختن...
ما هم به پاس این همه الاف شدنشون جلوی آیینه و خرج کردن این همه پول واسه اینکه منو تو نگاهشون کنیم،
با کمال میل نگاهشون میکنیم...و دل مومن رو شاد کردن هم ثواب داره...
رفیفم جلوی اون همه آدم یه دونه خوابوند تو ساق پامو رفت...
این یه طرف...
حالا یه بار دیگه با همون رفیقم رفتیم بیرون اونم کجا:صادقیه...گفت چیه آدم شدی دیگه چیز بازی در نمیاری...
گفتم،داداش...
آقامون خوشگلتره...
رفیقم فکر کرد ما آدم شدیم...گفت نه بابا بهت نمیخوره از این حرفا گنده مونده بزنی...
گفتم یا الله والله خیرالماکرین...
قفل کرد رفیقم...
این بود که این شد داستان...واسه آدم شدن راه زیاده ولی همیشه از کوچه
بن بست میخواهیم شروع کنیم...
جو گیر شدنم حدی داره دیگه...!!!!!قال یگان:کارهای خوبتان را زیاد کنید تا قبل از زلزله وگرنه بدبخت میشیم
همینی که هست...این شبا مارو یادتون نره اگه خودتونو یادتون موند...
یا محمد و علی
ذکر اخر فراموش شدنی نیست
پرچم داره جون میگیره...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
شیر آبو باز میکنی یه صورت میشوری و دستو یه خورده خیس میکنی کلتو پاتو، بین این کارا میگم وضو گرفتن،وسطشم چشام به تلویزیون
تریپ نماز خوندن:یه شلوار کردی پاره با یه زیر پوشه نخکش
اذان واقامه که خدافز
تلویزیون یه خورده زیاد میکنم میرم چند متر اونور تر وایمیسم،یه چپ و راست نگاه میکنم دستا تا جایی که حال داشته باشم بالا میاد
تا کلمه ا..اکبر میگم به جای اینکه بگم بسم الله الرحمن الرحیم شروع میکنم روییداد ها و اتفاقاتی که در طول روز پیش اومده رو تحلیل کردن
تو این مدت بسیار کوتاهه خوندن حمد و سوره تمام کوفتگی های بدن خودمو با چنتا حرکت انفجاری بدر میکنم...قُلنج شکستن پا و دست که جز ارکان نمازه
تحلیل روز یه لحظه استاپ میشه تا خمو راست بشمو دوباره بیام بالا
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان
بسم الله
صدای بهار به گوش میرسد و همگان خوشحال از آمدنش...
همه جا حرف از آمدن بهار است
مردم خود را زیبا میکنن تا با رویی خوش به بهار خوش آمد بگویند
خانه های خود را آراسته میکنن...
و همچنان خوش حال و منتظر رسیدن بهار...
مدتهاست که این داستان تکرار میشود...
گویی برای همگان عادی و تکراری شده است...
تیک تاک تیک تاک،صدای زمانه است که مژده میدهد بهاری دوباره در راه است
و همچنان خوش حال و منتظر رسیدن بهار...
ولی در دلهای عاشقان بغض و حسرت است که سینه هایشان را می سوزاند
در دل این گونه خواهند گفت...
اگر ذره ای فقط ذره ای برای آمدن بهار مطلق و همیشگی این چنین انتظار میکشیدن و خود را آماده میکردن
هیچ وقت لازم نبود یک سال به انتظار بهاری دیگر بنشینند
و این گونه است که برای عاشقان منتظر بهار،بهاری دیگر است...
یکسال گذشت و جمعه هایش تمام شدن و بهار دلهای شکسته عاشقان نیامد...
و غزل انتظار همچنان ادامه دارد...
برای آمدنش خودمان را بهاری کنیم...
یامحمد و علی
ذکر اخر فراموش نشه:(شادی روح داداش حسن فاتحه و صلوات)
پرچم در ابرها ماندگار است...
به قلم یک امُلیسم : محمد یگان