سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  نامه ای به پدرم

دوشنبه 87 فروردین 19 ساعت 3:21 عصر

بسم الله
میدونم که میدونی که همه میدونن که تو هم منتظر باران هستی...
هستی تا او هست و خواهی آمد کنار اقایی که آمدنش برای ما تک ارزو ست

دلگیرم ازت...
تو هم دلیگری ازشون...

از دلنوشته هایی که برای عاشقانت نوشتی یادت هست؟میدونم که میدونی نه عاشقی مونده نه دلنوشته هایت ...تو هم برای خود غمنامه ای داری...
پس میتونم بگم تو هم غریبی؟
اوج
غربت تو کجا غربت ارباب ما کجا...
خدا مرا ببخشد اگر مقایسه ای کرده باشم
خوب عباس را برای خود الگو قرار دادی...
که این چنین بین عاشقانت اسم عباس علمداری میکند...

اگه حال کنم ،فقط با همین ادب مثلا عاشقانت حال میکنم
بیا تا جواب سوال های بی جوابم را بدهی...
این که میگم همیشه مثل استخونی تو گلو آزارم میده...
خدایی تا حالا شده من یا ما به تو بدی کرده باشیم؟
تو ستاره ای از ستاره های آسمون هستی..
از گل کمتر به تو نگفته ایم...
میدونم تو هم خیلی ناراحت میشی،وقتی نامردانی با نام تو نامردی می کنند...
کاش هنوزم دم مسیحایی تو برای آنان نشانی برای زنده شدن دلهای سیاهشان بود...
کاش به آنها میگفتی که با هم دلی داریم...
فقط یادت باشد که ما تو را دوست داشتیم...و داریم
ولی حیف از این مردمان بی انصاف...
پس تو کجایی...
پس کی میایی...
باور کنم که ناراحتی...
باور کنم که تنهایی؟؟

منتظرم بیایی منتظر تو نه...
منتظر اربابم که دلم برایش تنگ میشود اگر دلی داشته باشم...
سلام ما را به اربابت برسان...

یا محمد و علی
پرچم نقطس
ذکر اخر فراموش نشه


  به قلم یک امُلیسم : محمد یگان

  نظرات دیگران  


: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :